روستای باغ مهدی سانیج معرفی روستا
| ||
|
از اینکه دایی حمیدش سفر بود و به عروسی اش نمی رسید دلخور بود . . . کاش می آمد . . . خیلی از کارت ها مخصوص بودند . مثلا فلان دوست و فلان رئیس . . . خودش کارت ها را می برد با همسرش . سفارش هم میکرد که حتما بیایند . اگر نیایید دلخور می شوم . دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد . همه باشند و خوش بگذرانند . تدارک هم دیده بود . "ارگ و دیگر ابزار ها حتما باید باشند ، خوش نمی گذرد بدون آنها ، شیشه های مشروب را سفارش داده ام خدا کند تا فردا آماده شوند . بهترین تالار شهر را آذین بسته ام . خوبی این تالار این است که کاری ندارند مجلس مختلط باشد یا جدا . چند تا از دوستانم که خوب می رقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود آخر شوخی نبود که . شب عروسی بود ، همان شبی که هزار شب نمی شود ، همان شبی که همه به هم محرمند . همان شبی که وقتی عروس بله می گوید به تمامی مردان داخل تالار محرم می شود . همان شبی که فراموش می شود عالم محضر خداست ، آهان یادم آمد این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید . همه آمدند حتی دایی حمید اما . . . کاش امام زمانم (عج) هم بود ، مگر می شود او نباشد ؟ عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود ، اما آقا آمده بود ، به تالار که رسید نوشته بودند : ورود امام زمان (عج) اکیدا ممنوع، دورتر ها ایستاد و گفت : دخترم عروسیت مبارک ولی ای کاش کاری میکردی تا من هم می توانستم بیایم . . . من آمدم اما . . . گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دخترک دعا کرد . . نظرات شما عزیزان:
خیلی قشنگ بود..خسته نباشی...
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |